|
شنبه 91 مرداد 21 :: 12:7 عصر :: نویسنده : عطیه
من عادت نکردم حرفای قلمبه سلمبه بزنم
من عادت ندارم با کلمه ها بازی کنم
من حرفمو میزنم ساده ساده
خداجون کمک کن حال دلم خوب بمونه
خدای کمکم کن تو این شبای قدر
قدر داشتنت،قدر بودنت رو بدونم
خدایو منو همیشه محتاج خودت نگه دار
پ.ن:آی دلم میخواد برم مشهد مثل اون دفعه ای که شب جمعه بود و دعای کمیل نم نم بارونی که میبارید من خیس شدم خیس خیس نشسته بودم توحیاط و چشممو دوخته بودم به گنبدت
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا(ع)
بازم بطلب بیام موضوع مطلب :
یکشنبه 91 مرداد 8 :: 3:20 عصر :: نویسنده : عطیه
باران ببار امشب که من عاشق ترینم برمن ببار امشب که من تنهاترینم
عطرنفس هایم پراست از بی کسی ها باران بشوی امشب تو این دلواپسی ها
باران ببین اینک منم تنها و عاشق اینجا میان خطه داغ شقایق
من ازهمه دلبستگی ها رسته هستم از این همه بیداد و تزویر خسته هستم
دربین مردم من دگربیگانه هستم باران ببار امشب که من دلبسته هستم
موضوع مطلب :
یکشنبه 91 مرداد 8 :: 3:11 عصر :: نویسنده : عطیه
خانههای آن کسانی میخورد در ، بیشتر
پیش تو شاه و گدا یکسانترند از هر کجا
پ.ن:دیشب این شعر رو تو برنامه ماه عسل شنیدم خیلی به دلم نشست باتشکر از وبلاگ باران عدل پ.ن2:از این به بعد سعی میکنم از متن هایی که خودم نوشتم در وبلاگ بذارم
یاعلی موضوع مطلب :
پنج شنبه 91 مرداد 5 :: 2:58 عصر :: نویسنده : عطیه
الهی!
الهی!مدعیان رفاقت هرکدام تا نقطا ای همراهند: عده ای تا مرز منفعت
عده ای تا مرز جان وهمگی تا مرز این جهان! تنها تویی که میمانی... پ.ن:خدایا دستامو یه عمره گرفتی پس دیگه رهاش نکن موضوع مطلب :
یکشنبه 91 مرداد 1 :: 5:45 عصر :: نویسنده : عطیه
این روزها حتی کوچه ها هم کم آورده اند بس که شمردند قم هایی را که به تو نرسید.... مرا نگاه کن.. که درمیان حصار تنهایی خویش به دنبال ذره ی غبار که یادگار تکاندن شانه هایت بود میگردم موضوع مطلب : |